مرکز بیماریها معده است
پیامبر(ص) سه باب از علوم بروى ما گشود
امام على(ع) در فلسفه روزه چه مىفرماید؟
روزه براى آزمایش اخلاص مردم است
خدایا از گرسنگى بتو پناه مىآوریم
ابعادى در فلسفه روزه از بیان امام صادق(ع)
خصال هفتگانه مخصوص روزهداران
فلسفه و دلائل وجوب روزه از امام رضا(ع)
بحثى دیگر در فلسفه روزه از امام رضا(ع)
مجراى نفوذ شیطان را با روزه ضیق نمائید
روزه رابطه مستقیم با اخلاص دارد
روزه از نظر بهداشت جسم و سلامتبدن و ابعاد دیگر داراى فواید فراوانى است، روزه در سلامت معده و پاکسازى آن از انواع غذاها که موجب انواع بیمارىهاست اثرات فوق العادهاى دارد.
مرکز بیماریها معده است
پیامبر خدا فرمود: «المعدة بیت کل داء، و الحمئة راس کل دواء» (1)
معده مرکز و خانه هر دردى است، و پرهیز و اجتناب (از غذاهاى نامناسب و زیاد خورى) اساس و راس هرداروى شفابخش است.
پیامبر(ص) سه باب از علوم بروى ما گشود
پیامبر عظیم الشان اسلام در یک بیانیه کوتاه، اثرات و فوائد سه چیز را به این شرح بیان مىفرماید: «اغزوا تغنموا، و صوموا تصحوا، و سافروا تستغنوا» اول، جنگ و جهاد کنید تا مستغنى شوید، که غنائم جنگى باعث استغنا مىباشد، دوم، روزه بگیرید تا صحت و سلامتى خویش را تضمین کنید، سوم، سفر کنید تا مالدار شوید، زیرا مسافرت و حمل کالاى تجارتى از شهرى به شهر دیگر یا از کشورى به کشور دیگر باعث رفع نیازمندىهاى جامعه و عمران کشورها مىگردد، در این سه جمله پیامبر(صلى الله علیه و آله) سه باب از درهاى علم: جهاد (که خود باعث تمکن و امکانات مالى مىشود)، بهداشت جسم و اقتصاد جامعه را بر روى ما مىگشاید.
25 صفحه
فهرست
عنـــــــوان
صفحه
مقدمه
فلسفه سجده بر خاک چیست؟ و چرا شیعه بر مهر و تربت کربلا سجده میکند؟
نظر قرآن درباره انجام دادن سجده زیاد چیست؟
چرا وقتى انسان، نماز مى خواند، باید سر خود را بر مهر بگذارد؟
چراشیعیان برخاک سجده مى کنند؟
فلسفه قیام در نماز
فلسفه رکوع در نماز
فلسفه تشهد در نماز
فلسفه و اسرار سلام در نماز
به چه دلیل خواندن قرآن در رکوع و سجود مکروه است؟
چرا در نمازها یک رکوع و دو سجده انجام مى دهیم؟
چرا در رکوع اسم "عظیم" و در سجده اسم "اعلی" گفته می شود؟
فلسفه قنوت و آثار آن چیست؟
چرا ما شیعیان در تمام نماز ها قنوت میخوانیم ولی اهل تسنن نمیخوانند؟
نتیجه گیری
منابع
مقدمه
نیایش عروج آدمی از مقام بندگی به آستانه درگاه الهی وجهی است از سر عشق و اخلاص به سوی آفریننده ی اثر بیمانندی همچون «معجزه زندگی»!
پرستش، در واقع، تلاش آدمی برای پیوستن به وجودی با شعور، اما نامحسوس است که سازنده و گرداننده جهان هستی، روشنی بخش فرد، برترین نیروده و جمال آفرین و صادق ترین راهنما و دلسوزترین منجی است .
نیایش واقعی، حالتی است عارفانه، که در آن آدمی، خداوند را طلب می کند، او را می یابد، او را می شناسد، او را دوست می دارد، به او عشق می وزد و در نهایت محو جمال او می گردد، و او نیز در قلب پرتپش بنده ی خود، قرار گاهی همیشگی می یابد، به آن اطمینان می بخشد، و آن را مأمن عشق های بزرگ و عمیق می گرداند .
بنده ای که در برابر خداوند یکتای انسان و جهان، با فروتنی سر فرود می آورد ، گویی با زبان حال خود می گوید؛ که او را دوست دارد، نعمت هایش را سپاس می گذارد، خود را به او می سپارد ، و تسلیم اراده و خواست اوست . و آن اه، به رضای معبود خود راضی ، در بلای سخت ، اما شیرین او صبور ، به واحدیت او مقر ، و به امان فریاد رسش چنگ زنان می گرد.
گویی چنان است که یکتای مهربان ، نجوای عاشقانه بنده اش را می شنود و به امر مژده ی « خدا گونه شدنش» را می دهد .بندگی و عبادت ، آدمی را خدا گونه می کند و به مقام خلیفه الهی می رساند دل او را از نعمت ها، به ولی نعمت می کشاند، که دون همت است که روی از ولی نعمت برگرداند و دل به نعمت مشغول کند !، و این هست «راز هستی» .
«نماز» اقرار صادقانه به بندگی خدا، پاره شدن بندهای شیطان و دام های ابلیس است.
فلسفه سجده بر خاک چیست؟ و چرا شیعه بر مهر و تربت کربلا سجده میکند؟
حقیقت سجده همان خضوع، تذلل، میل و ... است. سجده یکی از واجبات است؛ چرا که در قول خدای متعال آمده است: "ای کسانی که ایمان آورده اید! رکوع کنید و سجود به جا آورید...".
در این جا ضروری است به نکته ای توجه شود و آن این که شیعه بر خاک سجده می کند، نه برای خاک؛ زیرا که سجود برای غیر خدای متعال به اتفاق تمام علمای شیعه شرک است.
گاهی سؤال می شود که چرا فقط بر خاک سجده می کنید؟ جوابش این است که ما در این مسئله از سنت پیامبر اکرم (ص) پیروی می کنیم؛ چرا که در منابع و مصادر معتبر اهل سنت آمده است: سجده بر خاک است و پس از آن، چیزهایی که از خاک می روید. البته، غیر از چیزهایی که به طور عادی از پوشیدنی های و خوراکی ها است. اما در حال اضطرار بر لباس و پوشیدنی ها هم می شود سجده کرد!
در این جا برای هر قسم به ذکر یک روایت اکتفا کرده و تفصیل را به جواب تفصیلی احاله می دهیم.
1- سجده بر خاک: مسلم در کتاب صحیح خود نقل می کند: (خداوند) تمام زمین را برای ما محل سجده و خاکش را برای ما پاک کننده قرار داد، زمانی که آب یافت نشود.
2-سجده بر آنچه که از زمین می روید: بخاری در کتاب صحیح خود چنین نقل می کند: ام سلیم از رسول خدا (ص) درخواست نمود تا به منزلش بیاید و نماز بخواند، تا وی آن جا را مکان همیشگی نمازش قرار دهد! رسول خدا (ص) درخواست ام سلیم را اجابت کرد، به منزل او آمد، حصیری را که در خانه اش بود با آب مرطوب نمودم و در آن جا نماز خواند، ام سلیم با پیامبر (ص) نماز گذارد و آن جا را مصلای خویش قرار داد.
3-سجده بر لباس در حال اضطرار: بخاری از انس بن مالک نقل می کند: ما (مسلمانان) با پیامبر (ص) نماز می خواندیم و به خاطر شدت گرمای مکان سجده، قسمتی از پیراهن خود را مکان سجده گذاشتیم و بر آن سجده کردیم .
بنابراین، ملاحظه می شود که شیعه بر سنت رسول خدا (ص) که در مصادر معتبر اهل سنت آمده تکیه می کند.
پرسشی که در این جا باقی می ماند این است که چرا شیعه به سجده بر تربت امام حسین (ع) تأکید می کند؟
در جواب این پرسش باید گفت، اولاً: خاک و تربت امام حسین (ع)؛ مانند سایر تربت ها است و وجهی برای استثنای آن از سایر خاک ها نیست. ثانیاً: سجده بر تربت امام حسین (ع) واجب نیست، بلکه مستحب است. ثالثاً: اهل بیت (ع) بر این مسئله تأکید فرمودند که سجده بر تربت امام حسین (ع) ثواب دارد.رابعاً: خاک و تربت امام حسین (ع) نماد و تابلوی بسیاری از مسائل عقیدتی، مبارزاتی، تاریخی و ... است و از این جهت سزاوار است از آن استفاده کنیم
تعداد صفحه: 33
نوع فایل: Word
فرمت فایل: docx
*** قابل ویـرایش
فهرست مطالب چکیده
تمدن
الف. نص گرایی
ب. عقل گرایی تأویلی:
ج. خردگرایی فلسفی
منابع
چکیده
فلسفه با ورود خود به عالم اسلام، دستخوش تغییر و تحوّل و تکامل گردید و پس از آن، بر عرصههای گوناگون فرهنگ و تمدن اسلامی تأثیر گذاشت. ازجمله نقشهای فلسفه در تمدن اسلامی را میتوان نیازمندی تمدن به فلسفه در تمییز حقیقت از غیرحقیقت، تأثیر فلسفه در دین، تأثیر فلسفه در اخلاق، تأثیر فلسفه در سیاست و تبیین مدینة فاضله و تأثیر فلسفه در کلام دانست. در این نوشتار، پس از معناشناسی فرهنگ، تمدن، دین، اخلاق و سیاست، به سیر اجمالی فلسفه در عالم اسلام اشاره شده،و در ادامه به تبیین نقش فلسفه در تمدن اسلامی پرداخته شده است.
کلیدواژه ها: فرهنگ، تمدن، فلسفه، کلام، اخلاق، دین، سیاست.
پیش درآمد
در جامعة اسلامی، علوم گوناگونی شکل گرفت و به شکوفایی رسید. برخی از این علوم از درون منابع اصیل اسلامی پا به عرصة وجود نهاد؛ مثل فقه، و برخی دیگر هر چند ابتداءً از مرزهای خارج از اسلام به جمع مسلمانان راه یافت، ولی دست خوش تغییراتی شد و خود را با فرهنگ مسلمانان هماهنگ ساخت و به عبارت دیگر، بومی شد. ازجملة این دانش ها، می توان به فلسفه اشاره نمود که از یونان وارد سرزمین های اسلامی شد، ولی مسلمانان، بسیاری از مطالب آن را با توجه به درون مایه های اسلامی تغییر دادند و یا مسائل بسیاری را بر آن افزودند. فلسفه با یک شیب یکسان، در جامعة اسلامی رشد نکرد، بلکه گاه با مخالفت های فراوان رو به افول می گذشت و گاه نیز با حمایت دولت ها به اوج می رسید. طبیعتاً وقتی فلسفه مورد حمایت دولت ها قرار بگیرد تأثیرات زیادی نیز بر جامعه و خط مشی آن خواهد گذاشت. گاه نیز این خط مشی از تأثیرات جزئی و کوتاه مدت فراتر رفته موجب تغییر و تحول در فرهنگ یک جامعه و یا حتی تمدن بر آمده از فرهنگ خواهد شد. در این نوشتار، سعی شده است تأثیر فلسفه بر تمدن اسلامی بیان شود. بدین روی، به ناچار، باید به تأثیر فلسفه بر دین، اخلاق و سیاست نیز اشاره شود؛ زیرا این جزو مؤلفه های مؤثر بر فرهنگ و تمدن است و غفلت از تأثیر فلسفه بر این مسائل موجب می شود نتوان به نقش عمیق فلسفه در تمدن پی برد.
پیش از تبیین نقش فلسفه در تمدن اسلامی، ابتدا باید تصویری از مؤلفه های دخیل در موضوع ارائه داد تا در سایة آن، بتوان به مباحث اصلی مقاله پرداخت. در ادامه، به معنای اجزا و مؤلفه های دخیل در موضوع تحقیق اشاره خواهد شد.
برای فرهنگ، که در لغت به معنای علم، فضل، ادب، و عقل است (معین، 1360، ج 2، ص2538)، تعاریف اصطلاحی فراوانی ذکر شده، هر چند اسکار نگت معتقد است: فرهنگ مانند همة مفاهیم بزرگ تاریخی، تعریف ناپذیر است. اسوالد اشومر نیز مشابه وی، می گوید: فرهنگ ظاهراً در عرصة مشخصی از حیات انسانی و در مقولة معینی قابل تحدید و تعریف نیست. به همین دلیل، به پیشنهاد مولمان نزدیک می شود که هر جایی که انسان باشد فرهنگ هم هست. به تعبیر دیگر، انسان یعنی فرهنگی (مصلح، 1386، ص7-8) ولی با وجود این، برخی از اندیشمندان درصدد تعریف فرهنگ برآمده، معتقدند: فرهنگ به مفهوم عام خود، روش اندیشیدن و زندگی کردن است و حاصل مجموعه دانستنی ها و تجارب و اعتقادات یک قوم در طول تاریخ حیات خود است و به همین دلیل موجبات فرهنگی را در ازای عمر آن می دانند. فرهنگ به مفهوم خاص (فرهنگ غیرمادی) به سرمایة معنوی یک قوم گفته می شود و همة آثار ادبی، هنری، فکری و دینی را در بر می گیرد. هر چه در درون فرهنگ یک قوم است در برون، به صورت سازندگی و خلق جلوه ها و مظاهر مادی ظاهر می گردد. فرهنگ نشانة کار و نشانة انتخاب است. انتخاب یعنی: به آنچه هست قانع نبودن و بهتر را جست و جو کردن. ازاین رو، فرهنگ دارای جنبة کیفی است، نه کمّی (ندوشن، 1354، ص24)
برخی نیز در تعریف فرهنگ گفته اند: فرهنگ مجموع راه و رسم های عمل و اندیشة یک گروه اجتماعی در گذشته و حال است و عبارت است از: مجموع قراردادها و یا باورها و آداب و رسوم رسیده از نسل پیشین (آشوری، 1386، ص49)
تمدن
از تمدن نیز بسان فرهنگ، تعاریف متعددی ارائه شده است؛ مثلاً جان برنال در تعریف تمدن می گوید: تمدن به معنای خو گرفتن با اخلاق و آداب شهریان است. اما شهر مدلول تمدن بود، نه علت آن (برنال، 1354، ج 1، ص86). رالینتون معتقد است: تمدن به همة اعمال رفتار و آرائی گفته می شود که افراد بشر در هر اجتماع، از بزرگ تران خود می آموزند و به نسل جوان انتقال می دهند (رالینتون، 1337، ص3). هانتینگتون می گوید: تمدن ها عظیم ترین سطح هویت فرهنگی و گسترده ترین گروه بندی فرهنگی مردم را تشکیل می دهند. ازاین رو، بخش عمده ای از تاریخ بشر را تمدن ها در بر می گیرند. آنها موجودیتی قابل درک از خود دارند، پویا هستند، ظهور و سقوط می کنند، تقسیم می گردند و سرانجام، در وادی زمان دفن می شوند (هانتینگتون، 1372)
کاسیمنسکی معتقد است: تمدن، نظامی است اجتماعی که با تولید دستاوردهای فرهنگی، به منظور بهره گیری از اندیشه ها، آداب و رسوم به ابداع و خلاّقیت دست می زند؛ نظامی است سیاسی که در سرلوحة آن، اخلاق و قانون قرار دارد؛ و نظامی است اقتصادی که با تداوم جریان تولید و مبادله، پایدار می ماند. تمدن در نهادهای متباین پدیدار می گردد. ازاین رو، نهادها و تشکیلات اجتماعی، سازندة تمدن نیستند، بلکه ارزش ها و فرهنگ های کهن سال میراث خود را در طول قرن ها و عصرها و از ورای دریاها، به وارثان جدید تحویل می دهند و در نتیجه، سهمی از تمدن را به میراث فرهنگی بشری می افزایند (کاسیمنسکی، 1353، ص4)
همان گونه که مشهود است، ظاهراً از این دو مفهوم تعریف واحدی، که مورد قبول همگان یا دست کم محققان علوم اجتماعی باشد، وجود ندارد. با وجود این، منظور از تمدن، یک مجموعه (نظام) فرهنگی است که از خصایص فرهنگی عمده و مشابه چند جامعة خاص تشکیل شده است؛ مثلاً، سرمایهداری غربی را میتوان به عنوان یک تمدن توصیف کرد؛ زیرا شکلهای خاص علم، تکنولوژی، مذهب، هنر و دیگر خصایص آن را باید در چند جامعه متفاوت پیدا کرد (باتومور، 1370، ص137). در این تلقّی، فرهنگ بیشتر ویژگی های قومی را متبلور میسازد، ولی تمدن به فرهنگهایی گفته میشود که فراتر از هویتهای جمعی متعدد (اجتماعات گوناگون) شکل گرفته است. بنابراین، منظور از تمدن اسلامی فرهنگی است که فراتر از خاستگاه خود (مدینة النبی صل الله علیه و آله)، گسترش مکانی و زمانی یافته و اجتماعات متعددی را در بر گرفته، از حیات اجتماعی آنها تأثیر پذیرفته و بر حیات اجتماعی آنها تأثیر گذارده است (رجبزاده، 1376)
در فرهنگ نامه ها، برای واژة دین، معانی متفاوتی ذکر کرده اند؛ مثل اسلام، عادت، شأن، عبادت، طاعت، ذلت و انقیاد، حساب، قهر و غلبه و استعلا، سلطنت، ملک، حکم، سیره، تدبیر، ملت، ورع، معصیت، اکراه، حال و وضعیت، قضا، خدمت، و نیکویی (زبیدی، 1414،ج 18، ص 215-217؛ ابن منظور، 1414ق، ج 13، ص 167-171؛ فراهیدی، ۱۳۸۳، ج 8، ص 73؛ جوهری، 1407ق، ج 5، ص 2118-2119). ابن فارس معتقد است: دین تنها یک معنای اصلی دارد که سایر معانی به آن بر می گردد: دین از نوع انقیاد و ذلت است. پس دین همان اطاعت است (ابن فارس،1391ق، ج 2، ص 319)
واژة دین در میان دانشمندان و صاحب نظران اسلامی و غربی به گونه های متفاوتی تعریف شده است. دانشمندان اسلامی گاه درصدد تعریف دین اسلام هستند که تعریف سید مرتضی از دین اشاره به همین موضوع دارد: کُلُّ ما یَدعُو اِلَیهِ نَبیُّنا محمّد صل الله علیه و آله (سید مرتضی، 1405ق، ج 2، ص270). آنان گاه نیز درصدد تعریف دین به معنای عام آن ـ بدون اختصاص به دین اسلام ـ بر آمده اند که می توان تعریف علّامه طباطبائی را مصداقی از آن دانست. ایشان می فرماید: هُو أنّه نَحو سُلوک فی الْحَیاة الدُّنیا یَتَضَمَّن صَلاح الدنیا بما یُوافِقُ الکَمال الأخرَوی وَ الحَیاة الدائِمة الحَقیقیة عِند الله سُبحانه (طباطبائی، 1417، ج 2، ص130). ایشان در جای دیگر می فرماید: أنّ الدّین صِبغَةَ اِجتماعیة حَمَلَهُ الله عَلَی النّاس (همان، ج 4، ص122). این تعریف اختصاصی به دین اسلام ندارد، بلکه به گوهر مشترک ادیان اشاره دارد که اسلام نیز یکی از آنهاست.
آیت الله جوادی آملی نیز در تعریف دین می گوید: دین مجموعه عقاید، اخلاق، قوانین و مقرراتی است که برای اداره جامعه انسانی و پرورش انسان ها باشد (جوادی آملی، 1372، ص93). آیت الله سبحانی نیز دربارة دین می گوید: دین یک معرفت و نهضت همه جانبه به سوی تکامل است که چهار بُعد دارد: اصلاح فکر و عقیده، پرورش اصول عالی اخلاق انسانی، حُسن روابط افراد اجتماع و حذف هر گونه تبعیض ناروا (سبحانی،1412ق، ج 1، ص6)
آیت الله مصباح نیز در این باره می گوید: دین در اصطلاح، به معنای اعتقاد به آفریننده ای برای جهان و انسان و دستورهای عملی متناسب با این عقاید است. ازاین رو، کسانی که مطلقاً معتقد به آفریننده ای نیستند و پیدایش پدیده های جهان را تصادفی و یا صرفاً معلول فعل و انفعال های مادی و طبیعی می دانند بی دین نامیده می شوند. بنا به تعریف ذکرشده، هر دینی از دو بخش تشکیل می گردد: الف. عقیده یا عقایدی که حکم پایه و اساس و ریشة آن را دارد؛ مانند اعتقاد به وجود خداوند یکتا و دادگر و توانای مطلق، اعتقاد به معاد و... ب. برنامة حرکت به سوی هدف که احکام و تکالیف نامیده می شود و اخلاقیات و احکام فقهی را تشکیل می دهد (مصباح،1370، ج 1، ص28ـ29)
متفکران غربی نیز با دو رویکرد متفاوت به تعریف دین مبادرت ورزیده اند:
الف. رویکرد ماهیت گرایی: دین متشکل از مجموعه ای از اعتقادات، اعمال، و احساسات (فردی و جمعی) است که حول مفهوم حقیقت غایی سامان یافته است (پترسون و دیگران، 1376، ص20). دین عبارت است از: اقرار به زبان، اعتقاد به پاداش و کیفر در آن جهان، و عمل به ارکان و دستورات آن (ناس،1370، ص81)
ب. رویکرد کارکرد گرایانه: دین وسیله ای برای توضیح راز جهان و تبیین پدیده های دینی بر اساس حالات روانی، لغزش های فکری و تحول زندگی اجتماعی است (ویل دورانت، 1369، ص382). دین عبارت است از: تأثرات و احساسات و رویدادهایی که برای هر انسانی در عالم تنهایی و به دور از همة بستگی ها روی می دهد، به گونه ای که انسان از این مجموعه می یابد که بین او آن چیزی که آن را امر خدایی می نامد، رابطه ای برقرار است (جیمز، 1367، ص4). هر چند تعریف های ارائه شده از دین متفاوت و گوناگون است، ولی در این نوشتار، مقصود ما از دین همان شریعت اسلام است که شامل احکام، اعتقادات و اخلاق می شود. این معنا تقریباً وجه جامع میان تعاریف اندیشمندان اسلامی است.
تعداد صفحه: 22
نوع فایل: Word
فرمت فایل: docx
*** قابل ویـرایش
مقدمه
میگویند حقوق ـ از آنجا که هدفِ آن جستجوی قواعدی است که بر اشخاص، از این حیث که عضو جامعهاند، حکومت میکند ـ از علوم اجتماعی است؛ و چون از علوم اجتماعی است، با سایر علوم اجتماعی از قبیلِ جامعهشناسی، اقتصاد، علوم سیاسی، تاریخ، روانشناسی، جرمشناسی، و غیره رابطة مستقیم دارد و با استفاده از وسایل علمی در جستجوی قواعدی است که بهتر بتواند عدالت و نظم را در جامعه مستقر سازد و سعادت مردم را تأمین کند. [1]
نیز میگویند حقوق نه تنها با علوم اجتماعی یاد شده ارتباط نزدیک و متقابل دارد بلکه حتی با علوم طبیعی و ریاضی هم ـ که با حقوق رابطه مستقیم ندارند ـ رابطه دارد. در توجیه این نظر گفتهاند: «اختراعات و اکتشافات در این دانشها از دو جهت در حقوق و چگونگی اجرای قواعد آن مؤثر واقع شده است:
1 ـ استفاده از قوای مربوط به بخار و برق و اتم [2] محیط زندگی اجتماعی و نیازمندیهای افراد را به کلی دگرگون ساخته و وضع قواعد جدید حقوقی را ایجاب کرده است. مثلاً قواعد مربوط به حمل و نقل، در زمانی که از نیروی حیوانات و انسان برای باربری استفاده میشد،برای حل مسائل مربوط به حمل و نقل هوایی و دریایی امروز کافی به نظر نمیرسد. آسان شدن تجارت بینالمللی قواعد تازهای در زمینه اوراق تجاری و حمایت از صنایع و اختراعات و قواعد مربوط به بیع ایجاد میکند؛ و امکانِ تلقیح مصنوعی و تحولاتی که در زمینه زیستشناسی ایجاد شده در حقوق خانوادگی و روابط بین زوجین مؤثر واقع شده است.
2 ـ علم حقوق در بسیاری از کاوشهای اجتماعی از علوم طبیعی و ریاضی استفاده میکند. مثلاً وسایل علمی مربوط به انگشتنگاری و کاوشهای روانی و پزشکی دربارة مجرمین تحول اساسی در حقوق جزا به وجود آورده است».[3]
در این مقال، نگارنده بر آن است تا بگوید حقوق نه تنها با انواع علوم اجتماعی و ریاضی و طبیعی و غیره ارتباط مستقیم یا غیرمستقیم دارد بلکه با فلسفه نیز ـ فلسفه بما هُوَ فلسفه ـ ارتباط دارد و این ارتباط برای «حقوق» به عنوان یک علم، نقش حیاتی و بنیادی دارد.
ارتباط میان فلسفه و حقوق
برای اینکه ارتباط میان فلسفه و حقوق را ـ حقوق به عنوان یک علم ـ بدانیم و بشناسیم باید ابتدا به این سؤال اساسی پاسخ دهیم که «فلسفه چیست»؟ و «حقوق چیست»؟ و رابطه یا نسبت میان این دو کدام است؟ آیا رابطه و نسبتی میان این دو هست یا نیست؟ اگر هست؛ به چه کیفیتی است؟ و اگر نیست؛ چرا نیست؟
1 ـ فلسفه چیست؟
اینکه «فلسفه چیست»؟ خود مسألهای است که همواره مورد بحث و اختلاف نظر فلاسفه بوده است و بحثها و داوریها چنان متنوع و گونهگون که ورود در آن ما را از هدف اصلی دور میسازد، پس به شایعترین و قدیمیترین مفهومی که از فلسفه داریم میپردازیم و به اختصار برگزار میکنیم تا از هدفِ اصلی که پاسخ به پرسش مذکور است دور نمانیم:
لفظ فلسفه در اصل یک واژه یونانی است و مرکب است از دو جزء «فیلو» و «سوفیا» و به معنی دوست داشتن حکمت، یا دانش دوستی، یا دوست داشتنِ دانایی است. این اصطلاح، به علم به حقایقِ اشیاء وعمل کردن به آنچه بهتر است، اطلاق میشود. فلسفه در قدیم شامل تمام علوم بود و به دو قسم نظری و عملی تقسیم میشد. فلسفة نظری به علم الهی، ریاضی و طبیعی تقسیم میشود که به ترتیب به علم اعلاء، علم وسط، و علم اَسفل نامیده میشود. قسمت دوم نیز به سه بخش تقسیم میشود: اخلاق، تدبیر منزل، و سیاست مُدُن. اولی تدبیر امور شخصیِ انسان، دومی تدبیر امور خانواده، و سومی تدبیر امور مملکت است. با آنکه علوم یکی بعد از دیگری از فلسفه جدا شده است، بعضی فیلسوفان آن را به تمام معارف بشری اطلاق کردهاند. مثلِ دکارت که گفته است: فلسفه شبیه درختی است که ریشة آن مابعد الطبیعه، تنه آن علوم طبیعی و شاخههای آن علوم فرعی از قبیل پزشکی، مکانیک و اخلاق است.
صفاتی که فلسفه را از علوم و از جمله از حقوق به عنوان یک علم متمایز میکند عبارت است از: شمول، وحدت، تعمق در تفسیر و تعلیل و بحثِ از علل ابتدایی و مبادی اوّلی. به این جهت است که ارسطو فلسفه را چنین تعریف کرده است: علم به اسباب قصوا یاعلم به موجود از آن جهت که موجود است و ابنسینا آن را چنین تعریف کرده است: آگاهی بر حقایق تمام اشیاء به قدری که بر انسان ممکن است بر آنها آگاهی یابد؛ و یا چنانکه جرجانی گفته است: فلسفه عبارت است از شبیه شدن به خدا، به اندازه توانِ انسان، برای تحصیل سعادت ابدی. اما در دوره جدید، لفظ فلسفه به تحقیق در مورد مبادی اولی اطلاق میشود که به تفسیر عقلی معرفت میپردازد. مثلِ: فلسفة علوم، فلسفة اخلاق، فلسفة تاریخ، فلسفة حقوق و[4] ... یا به هر معرفتی اطلاق میشود که دارای وحدت کامل باشد.
برخلاف معرفت علمی که دارای وحدت کامل نیست، و معرفتِ عامیانه که اصلاً وحدتی در آن نیست، [5] یا به مجموع تحقیقاتِ مربوط به عقل، از این جهت که عقل چیزی است غیر از مورد ادراکِ خود یا از این جهت که عقل در مقابل طبیعت قرار دارد، اطلاق میشود.
اگر مقصود از فلسفه تحقیق در عقل انسانی، از این جهت که عقل غیر از مورد ادراک است، باشد؛ به دو قسمت تقسیم میشود:
1 ـ قسمتی که در مورد منشأ معرفت، ارزشِ آن، مبادی یقین و علل حدوث اشیاء بحث و تحقیق میکند و آن عبارت از کوشش است که هر فیلسوفی به جا میآورد تا به این سؤال که: ما چه چیزی را میتوانیم بشناسیم، جواب دهد (مبحث علم المعرفة)
2 ـ قسمتی که راجع به ارزش عمل بحث میکند و آن جواب به این سؤال است که: ما چه باید بکنیم؟ (فلسفه اخلاق)
فرق فلسفه و علم این است که علم نسبت به افزایش حقایقی که به دست میآورد، قلمرو و حوزة عملِ خود را گسترش میدهد در حالی که فلسفه در حوزة محدودی از حقایق محصور است، گرچه این حقایق را به صور مختلف بیان میکند. به این جهت گفتهاند: فلسفه، نظریة ارزشهاست و به سه قسم تقسیم میشود:
1 ـ منطق؛ که کار آن تحقیق در ارزش حقیقت است.
2 ـ زیباییشناسی؛ که کار آن تحقیق در ارزشهای هنری است.
3 ـ علم اخلاق؛ که موضوع آن پژوهش در ارزشهای عملی است.
این علوم سهگانه را، علوم معیاری گویند و موضوع آنها تحقیق در پدیدارهای عقل بشری است، از جهت قدرتی که درصدور احکام ارزشی دارند.
یکی دیگر از معانی فلسفه، اطلاق آن به استعدادهای عقلی و فکریی است که انسان را قادر میسازد تا اشیاء را از دیدگاهی بالا و گسترده مورد مطالعه قرار دهد و قادر است حوادثِ روزگار را با اعتماد و اطمینان و آرامش بپذیرد. فلسفه به این معنی مترادف حکمت است.
از موارد دیگر کاربرد لفظ فلسفه، اطلاق آن به مذاهب فلسفی معین است. مثلاًً فلسفة افلاطون، فلسفة کانت؛ فلسفة ابنسینا، فلسفة ملاصدرا؛ و یا به مجموع مکاتب فلسفی در یک فرهنگ یا در یک ملت اطلاق میشود؛ مثل فلسفة یونانی و فلسفة اسلامی. و یا به فلسفة یک زمان معین اطلاق میشود، مثل فلسفة قرون میانه و فلسفة قرن هفدهم.
«فلسفی منسوب به فلسفه است. میگویند: برهان فلسفی که مقصود برهان خطابی یا جدالی یا سفسطی است. امور فلسفی عبارت است از:
[1] . ناصرکاتوزیان ، مقدمه علم حقوق، چاپ ششم، ص 46، همینطور سایر بزرگان علم حقوق در مباحثی که تحت عنوان کلیات حقوق یا مقدمه عمومی علم حقوق و غیره طرح کردهاند.
[2] . و امروز موارد دیگری از قبیلِ فنآوریهای رایانهای، ماهوارهای، پیشرفتهای فضایی و غیره.
[3] . دکتر ناصر کاتوزیان، مقدمة علوم حقوق، چاپ ششم، 1364، ص 46 و 45.
[4] . رجوع کنید به دورة فلسفه تحصلّی آگوست کنت.
[5] . دکتر جمیل صلیبا، فرهنگ فلسفی، ترجمة منوچهر صانعیدرهبیدی، انتشارات حکمت، چ دوم، 1371، به نقل از اسپنسر.
پاورپوینت مبانی نظری معماری
شامل :
موضوع : فلسفه های فکری امام محمد غزالی
تعداد صفحات : 26
حجم فایل اصلی : 110 kb
انیمیشن و افکت تصویری : ندارد
عکس هایی از پاورپوینت موجود