موضوع اخلاق از دیرباز مورد بررسى و توجه دانشمندان و فیلسوفان بوده است. آنان در تعریف اخلاق و شناختخوب و بد و نقش فضایل و رذایل اخلاقى در سعادت و شقاوت انسان سخنها گفته و دیدگاههاى گوناگونى ابراز داشته و فضایل اخلاقى را پایه سعادت انسان و مایه تکامل وى دانستهاند. از نظر آنها صفات خوب و اخلاق پسندیده معیار زندگى است، مردم در پرتو آن وظیفهشناس مىشوند و با رعایت معیار زندگى مىتوانند به طور مسالمتآمیز با هم ارتباط داشته و در کنار هم زندگى کنند.
از دانشمندان و فیلسوفانى که به اخلاق اهتمام فراوان مىورزیدند سقراط فیلسوف بزرگ و معروف یونان است. فروغى مىنویسد: «اهتمام سقراط بیشتر مصروف اخلاق بوده و بنیاد تعلیمات او این است که: انسان جویاى خوشى و سعادت است و جز این تکلیفى ندارد، اما خوشى به استیفاى لذات و شهوات به دست نمىآید، بلکه به وسیله جلوگیرى از خواهشهاى نفسانى بهتر میسر مىگردد و سعادت افراد در ضمن سعادت جماعت است و بنابراین سعادت هر کس در این است که وظایف خود را نسبتبه دیگران انجام دهد و چون نیکو کارى بسته به تشخیص نیک و بد، یعنى دانایى استبالاخره فضیلتبهطور مطلق جز دانش و حکمت چیزى نیست» . (1)